عاشق
"تولدی دیگر شاید..."
نظرات شما عزیزان:
رفتنم را هر پاییز
گره می زنم به بند کفش هایم
شاید بختش باز شود...
بیست و چهار پاییز گذشت...
و من اندر خم یک قدم هر شب...
برای خوابم لالایی می خوانم...
آبان که می آید...
زهرآگین تر از هر سال
نیش می زنم به پوچی گذری که نبوده است!
تولدی دیگر...
گذری شاید...
می شنوی؟!
صدای پای امید است
که پرسه می زند در پس کوچه های اضطراب...
و نمی هراسد از نگاه شماتت بار پاسبان...
من به دعای مادرم ایمان دارم...
گرچه دور از ذهنش گم می شوم...
و میان نگاه های مضطربش لی لی بازی می کنم...
آری لی لی...
و اینگونه منحوس میشوم در نحسی روزی به نام سیزده...
و با نیروی عشق پریروئیست
که تولدی دوباره می یابم...
پس مبارک باد بر من...
این روز خزان گرفته ی منحوس...
گرچه...
یک سال هم گذشت و من هنوز ...
هر پاییز رفتنم را
به بند کفشهایم گره خواهم زد
به امید آنکه بختش باز شود...
تولدی دیگر شاید...
De$ign:khanoomi |