عاشق

و این اگر معجزه نیست پس چیست؟

خواب عمیق، روح زمختی راکه سالها در نسیان و بهت بود

نوازش عاشقانه ای آشفت...

و او را چنان بی خواب کرد که ماهها ست به دنبال عشق می گردد،

که عشق مشکی پوش خود دربدر غربت چشمان زمختی دگر است

 

 

و این است داستان غربت من و غریبی عشق...

آشناوار آمد...

غریبانه رفت...

انگار می بایست شیره گلی زخمی را بمکد و برود.

و چه جانسوز است آمد وشدی چنین

که بیایی و نا آزموده بروی!

مهتاب من...

گوش من هنوز واومانده نسیم ساحر پرهای توست

و چشم من همچنان خود را به خواب زده است

باشد باز بیایی و خواب مرا آشفته سازی

هرچند که خوابی دگر ندارم پس آشفتگی دگر برای چه

من خود آشفته ام

مهتاب من

کاش بودی و با هم به آشیانه گل ها می رفتیم

نمی دانی چقدر دلم یک لحظه با تو بودن را می خواهد

نارون گردی کوچه ها

رز چینی کوی ها

برگهای پاییزی آشفته تر از من

همه و همه

آرزوی برگشت تو را دارند.

مهتاب من دیگر از خیال هم خسته ام.

تو می توانی

بقول آن شاعر بزرگ 1

" تو توانایی بخشش داری

می توانی تو به من زندگانی بخشی

یا بگیری از من آنچه را می بخشی"

مهتاب من

لحظه هایم بی تو کشنده است

نوش داروی من باش و

دلم را از نیش مردم نجات بده.

و شک نکن که من همچنان......



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

| سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,| 23:52 | مرتضی|

De$ign:khanoomi