سکوت را تجربه کن و آیینه صفت شو


عاشق



سکوت را تجربه کن و آیینه صفت شو

زندگی را در خود منعکس کن


ذهن خود را به آلبوم خاطرات مرده تبدیل نکن

همچون آیینه باش و لحظه لحظه زندگی کن


آیینه هرگز عکسی را در خود نمی گذارد همواره خالی است

عشق رایحه و روشنایی شناخت خویشتن و خود بودن است


عشق لبریزی شور و مستی است...سهیم شدن خویشتن با دیگران است

وقتی در میابی که از هستی جدا نیستی عشق تحقق میابد


عشق رابطه نیست مرتبه ای از وجود است

عشق به هیچ کس تکیه ندارد


آدمی عاشق نمی شود بلکه عین عشق می شود

البته وقتی عین عشق شد عاشق نیز هست


عاشقی محصول عشق است نه منبع عشق

اگر ندانی که کیستی عاشق نیز نخواهی بود


اگر ندانی که کیستی عین ترس خواهی شد

ترس نقطه ی مقابل عشق است ...نقطه مقابل عشق نفرت نیست


نفرت عشق وارونه است

در عشق آدمی بسط میابد در ترس آدمی منقبض میشود


عشق درهای دل آدمی را میگشاید...ترس درهای دل آدمی را می بندد

عشق اعتماد میکند و ترس شک می کند


در ترس آدمی احساس تنهایی میکند و در عشق آدمی محو میشود

در عشق مرزهای وجود آدمی میریزد



و بدین سان درختان ...پرندگان... آب ها... ابرها

ماه و خورشید و ستاره ها


پاره ای از وجود آدمی میشوند

عشق هنگامی تحقق می یابد که تو آسمان درون خویش را تجربه کرده باشی


مراقبه کن - سکوت و آرامش ذهن

غواص وجود خود شو و به عمق وجود خود برو


وقتی پرندگان میخوانند خوب به آوازشان گوش بسپار

وقتی به آستانه ی گلی می رسی با حیرت گرم تماشایش شو


اجازه نده دانسته های کهنه و بیات حجاب نگاه تو شوند

به چیزی برچسب نچسبان



یاد بگیر سازی را بنوازی

آدم ها را ببین و با آنها در آمیز


هر انسانی آیینه ایست که خدا را به شیوه ی ویژه خود به تو نشان میدهد

از آدم ها یاد بگیر... نترس


هستی تو را به شیوه های گوناگون حمایت میکند

اعتماد کن


اعتماد تو را از نیروی عشق سرشار میکند

نیروی عشق همه هستی را متبرک میکند


عشق به خودی خود کامل است

نیازی نیست عشق کاملتر از آن چیزی شود که هست


میل به کامل کردن عشق نتیجه ی فهم غلط از عشق است

دایره دایره است ما دایره کامل تر و ناقص تر نداریم


همه دایره ها کامل اند

اگر کامل نیستند دایره نیستند


کمال ذاتی عشق نیز هست



تو نمی توانی کم تر یا بیشتر عشق بورزی

تو یا عشق می ورزی یا عشق نمی ورزی



نظرات شما عزیزان:

یه عاشق
ساعت21:38---25 بهمن 1389
سلام بچه ها

حقیقتی رو میخوام بگم

مرتضی جان ببخش ولی مجبورم بگم

یه روز تو حرم امام رضا داشتم میومدم بیرون دیدم یه دختره چادر به سر هم داشت میرفت بیرون داشت نگاه میکرد بهم منم رفتم جلو گفتم مشکلی پیش اومده>؟ گفتش نه گفتم پس این شماره رو بگیرید اگه یه وقت کاری داشتید بهم بگید اونم گرفت.خلاصه گذشت

یکی دو روز بعد یه نفر تک زد منم زنگیدم بهش دیدم همونیه که شماره رو دادم بهش

خلاصه صحبت کردیم با هم قرار گذاشتیم تو پارک ملت جاتون خالی خیلی هم خوش گذشت.هر روز میرفتیم بیرون خلاصه همینطوری شد تا ما بهم وابسته شدیم یا بهتره بگم عاشق شدیم.قرار گذاشتیم واسه ازدواج و این حرفا.یه روز دختره زنگ زد گفت خونمون خالیه میتونی بیای پیشم؟ گفتم اره عزیزم.قبلش بگم بهتون بچه ها دختره خواهر مرتضی ست صاحب همین وبلاگ

وقتی رفتم دیدم با یه تاپ اومده جلوم و خلاصه خودتون میدونین دیگه....

اما گذشت روابط ما همینطور بیشتر میشد و دنبال فرصت بودیم تا بریم خونه خالی با خواهر مرتضی چون ما قصد ازدواج داشتیم

تا اینکه بعد از یه مدت اون شوهر کرد بهتره نگم چطوری چون واقعا دردناکه

ولی ما همچنان روابطمون ادامه داره روابط جنسی......

مرتضی هم میدونه قسم خورده بودم نگم مرتضی اما ببخشید دیگه عزیزم

نرسیدن به عشق دردناکه





نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

| شنبه 20 اسفند 1390برچسب:,| 22:42 | مرتضی|

De$ign:khanoomi