عاشق

آدمها
کنارت هستند.
تا کی؟
تا وقتی که به تو احتیاج دارند.
از پیشت میروند یک روز.
کدام روز؟
وقتی کسی جایت آمد.
دوستت دارند. تا چه موقع؟ تا موقعی که
کسی دیگر را برای دوست داشتن پیداکنند.
میگویند عاشقت هستند برای همیشه.
نه....فقط تا وقتی که نوبت بازی با تو تمام بشود.
و این است بازی......

| شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,| 21:41 | مرتضی|

بهش بگی دوسش داری پررو میشه ، میره ...
بهش بگی ازش بدت میاد نا امید میشه و میره ....
محبت کنی خوشی میزنه زیر دلش و میره....
محبت نکنی ، یکی دیگه بهش محبت میکنه و میره.... ...
خلاصه اومده بود که بره ... خودتو خسته نکن

| شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,| 21:37 | مرتضی|

به سلامتی همه کسانی که وقتی عشقشون تنهاشون گذاشت نشکستن

وقتی همه دنیا تنهاشون گذاشت دنیای همه شدن

وقتی درد سراغشون اومد خدارو شکر کردن

و وقتی دیگران به بی دردی محکومشون کردن از دور بوسیدنش و اون شعر معروف رو میگن که:

خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من

ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت

| شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,| 21:33 | مرتضی|

چقدر تازگی دارد برايم ؛

روزهايی که به اميد آمدن کسی دلخوش نيستم ،


و شبهايی که از نيامدنش دلگير نمی شوم ...


بی کسی هم عالمی دارد ... !!!

| شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,| 21:31 | مرتضی|

چه کسی میداند که تو در پیله ی تنهایی خود تنهایی؟

چه کسی میداند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی؟

پیله ات را بگشا....تو به اندازه ی یک دنیایی

| شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,| 21:23 | مرتضی|

خوابیده بودم کابوس نبودنت را می دیدم از خواب بلند شدم تا به آغوشت پناه ببرم... ...

افسوس ...

یادم رفته بود که از نبودت به خواب پناه برده بودم

| شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,| 21:17 | مرتضی|

کم طاقتی عادت ان روزهایت بود !

 

این روزها برای گرفتن خبری از من عجیب صبور شده ای !

| شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,| 19:18 | مرتضی|

سر کلاس ادبيات معلم گفت : فعل رفتن رو صرف کن - رفتم ... رفتي ... رفت ... ساکت مي شوم ، ميخندم ولي خنده ام تلخ مي شود استاد داد مي زند : خوب بعد ؟ ادامه بده ! و من مي گويم : - رفت ... رفت ... رفت ... رفت و دلم شکست ... غم رو دلم نشست ... رفت و شاديم بمرد ... شور از دلم ببرد ... رفت ... رفت ... رفت ... و من مي خندم و مي گويم : خنده ي تلخ من از گريه غم انگيز تر است .............. کارم از گريه گذشته

| شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,| 1:23 | مرتضی|

پـشـت تـنـهــــــــایـی مـن کـه رسـیـدی



گـوشـهــــایت را بـگـیـر !



ایـنـجـا سـکـوتـــــــــ. . . ، گـوش تـو را کـر مـیـکـنـد


امــــــــــا


. . . چـشـمـهــــــــــایـت را بـاز کـن



تـا بـتـوانـی لـحـظـه لـحـظـه ی اعـدام ثــــانـیـه هـا را نظاره کـنـی



هـجـوم سـایـه هـــای خـیـال



سـرابـهــــای بـی وقـفـه



تک بـوسـه هـای سـرد و فـریـادهــای عـقـیـم



مـنـظره ای بـه تـــو مـیـدهـد



کـه مـیـتـوانـی تـنـهـــــــایـی مـرا بـه خـوبـی تـرسـیـم کـنـی

| شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,| 1:21 | مرتضی|

ساعتها زیر دوش به کاشی های حمام خیره می شوی غذایت را سرد می خوری ناهار ها نصفه شب ، صبحانه را شام! لباسهایت دیگر به تو نمی آیند، همه را قیچی می زنی! ساعتها به یک آهنگ تکراری گوش می کنی و هیچ وقت آهنگ را حفظ نمی شوی! شبها علامت سوالهای فکرت را می شمری تا خوابت ببرد! تنهائی از تو آدمی میسازد که دیگر شبیه آدم نیست… روزهای من اینگونه و شبهایم اصلاً نمیگذرد

| شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,| 1:18 | مرتضی|

میدونی چرا میگن” دلت دریا باشه”
وقتی یه سنگو تودریا میندازی
فقط برای چند ثانیه اونو متلاتم میکنه
وبرای همیشه محو میشه
ولی اون سنگ تا ابد ته دل دریا موندگاره
من سعی می کنم مثل دریا باشم
فراموش کنم سنگی… که به دلم زدن
با اینکه سنگینی شونو برای همیشه روی سینه ام حس می کنم

| جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:,| 23:43 | مرتضی|

تنها مانده ام...

با چشمانی آزرده از هجوم تلخ تند بادها،

با چهره ای تکیده از سرمای زندگی،

بی عشق،

و حتی امید،

بی چراغ،

در جاده ی تاریک زندگی،

ماه هم

، آسمان دلش نسوخت برای پای برهنه،

برای جاده ی پر سنگ،

برای من،

برای تو ،

برای عشق دیرینه ی مان

| جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:,| 23:2 | مرتضی|

یک عشق عروج است و رسیدن به کمال،

یک عشق غوغای درون است و تمنای وصال،

یک عشق سکوت است و سخن گفتن چشم،

یک عشق خیال است و خیال است و خیال

 

 

| جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:,| 22:41 | مرتضی|

دلت كه تنگِ يك نفر باشد


خودِ خدا هم بيايد تا خوش بگذرد و لحظه اي


فراموش كني


فايده ندارد ...


تو دلت تنگ است ...


دلت براي همان يك نفر تنگ است ...

| جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:,| 17:18 | مرتضی|

دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟

***

تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق کن‌
ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟

***

مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟

***

مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟

***



خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟

***



شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن‌
گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار

| جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:,| 17:5 | مرتضی|

ز زندگی از این همه تکرار خسته ام

از های و هوی کوچه و بازار خسته ام

دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه

امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام

دل خسته سوی خانه ، تن خسته می کشم

آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام

بیزارم از خموشی تقویم روی میز

وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام

از او که گفت یار تو هستم ولی نبود

تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید

از حال من مپرس که بسیار خسته ام.

| جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:,| 13:8 | مرتضی|

شبی کتاب دلم را مرور خواهی کرد
ز سطر سطر جدائی عبور خواهی کرد
من از زمان ظهورت نمیکنم پرسش
چرا که اشاره به دور خواهی کرد

| جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:,| 1:10 | مرتضی|

ديرگاهيست که تنها شده ام / قصه غربت صحرا شده ام

وسعت درد فقط سهم من است / باز هم قسمت غم ها شده ام

دگر آئينه ز من با خبر است / که اسير شب يلدا شده ام

من که بي تاب شقايق بودم / همدم سردي يخ ها شده ام

کاش چشمان مرا خاک کنيد / تا نبينم که چه تنها شده ام . . .

.

| پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:,| 23:19 | مرتضی|

پنج تا از بزرگترین کلمات : من نمیخوام از دستت بدم

چهار تا از دوست داشتنی ترین کلمات : تو برام مهم هستی

سه تا کلمه شیرین : تو رو تحسین می کنم

دو تا کلمه شگفت انگیز : دلتنگت هستم

یک کلمه که از همه مهمتره : تو  . . .

| پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:,| 23:18 | مرتضی|

نظری بنویسید...

وانمود کردم به همه
که خیلی سخت نبود غم رفتن و دل بریدنت...
وانمود کردم به همه
که دیگه اشتیاقی نیست واسه دوباره دیدنت...
یه جور نشون دادم که نه! یه اتفاق عادی بود، همون دوتا دردودل هم واسه خودش زیادی بود...
یه جوری گفتم که همه، بهم می گن بی عاطفه! میگن که حرف امروزت با دیروزت مخالفه!!!
اما شبا یواشکی، وقتی که هیچکی نیست پیشم، گوشیمو روشن می کنم به عکس تو خیره می شم!
دیگه منم با غربت اشک بی امون من! به کی بگم دیوونه تم؟! به کی بگم تنگه دلم؟!
به کی بگم.... به کی بگم.

| پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:,| 23:5 | مرتضی|

 

اگه دستم به جدایی برسه

اونو از خاطره هام خط می زنم

از دل تنگ تموم آدما

از شب وروز خدا خط می زنم

اگه دستم برسه به آسمون

با ستاره ها قیامت می کنم

نمی زارم کسی عاشق نباشه

ماه و بین همه قسمت می کنم

وقتی گاهی من ودل تنها میشیم

حرفهای نگفتنی رو میشه دید

میشه تو سکوت بین ما دو تا

خیلی از ندیدنی ها رو شنید

قصه جدایی ما آدما

قصه دوری ماست از خودمون

دوری من وتو از لحظه عشق

قصه سادگی گمشدمون...شش

| چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:,| 16:33 | مرتضی|

یاس يعني يک بغل خاطره ها
قصه ها اما بسي ناگفته ها

ياس يعني بوي خوب خواستن
ياس يعني يک بغل برخاستن

ياس يعني انتها ، آغازها
بي دلي در کوچه ها ، در باغها

ياس يعني عاشق و معشوق و عشق
يا س يعني کوچ کردن سوي عشق

ياس يعني کوره سو سوي اميد
در دل خسته دلان بي اميد

ياس يعني يک غم بي شادي
در کنــــــــــــــار دريا بي آبي

ياس يعني پهلوي بشکسته در
خواب رفته غيرتها آهسته تر

ياس يعني ميخ ظلم در کام وفا
زخمي خسته دلِ جور و جفا

ياس من ، آهسته تر اشکت بريز
پشت در بنشسته آن يار عزيز

ياس من ، غيرت در او موجي زند
ذوالفقار، در درد خاموشي زند

ياس من ، خاري درون چشم اوست
استخواني در گلو و فم اوست

ياس من ، کمتر تو غم ابراز کن
چشم خود بر عاشقانت باز کن

ياس من ، غم بر دل ياران مکن
بيش از اين آتش بر اين هجران مکن

ياس من ، مولا کلامش خامُش است
عشق من ، گويا درونش آتش است

ياس من ، اشک تو جانش مي برد
عشق تو ، هستي به کامش مي برد

ياس من ، بي تو علي تنها و تنها مي شود
در حريم ياد تو از درد منها مي شود

ياس من ، اورا تسلي مي دهند ؟!
يا به دور از کين تشفي مي دهند ؟!

از غم تنهائيش در شادي و سرور
از ني بيماريش مست غرور

جز تو آخر کيست يار و ياورش
درد نوش و دردمند و همسرش

در ديار راد مردي مانده است
از ديار ناکسيها خسته است

راد مردان هم رهان کوي او
کمترينان دشمن بدخوي او

ياس من ، گر مي روي بي او مرو
جان مولا ، تنهاست او ، بي او نرو

| چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:,| 16:7 | مرتضی|

خدایا،

خدایاچگونه تورابخوانم درحالی که من، من هستم

(بااین همه گناه ومعصیت)

و چگونه از رحمت تو نا امید شوم درحالی که تو ، تو هستی

(با آن همه لطف ورحمت)

| سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,| 19:31 | مرتضی|

چه تعبیری خدا در نقطه دارد/ که تفسیری جدا هر نقطه دارد

به تعداد بهار عمر زهرا(س) / همین اندازه کوثر نقطه دارد . . .

(سوره ی کوثر ۱۸ نقطه دارد)

| دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:,| 23:46 | مرتضی|

به نام خداوند بخشنده مهربان
این وصیت نامه فاطمه(سلام الله علیها) دختر رسول(صلی الله علیه و آله) خداست،
در حالی که وصیت می کند که شهادت می دهم،
خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد(صلی الله علیه و آله) بنده و پیامبر اوست
و بهشت حق است و آتش جهنم حق است و روز قیامت فرا خواهد رسید، شکی در آن نیست
و خداوند مردگان را زنده وارد محشر می کند.
ای علی! من فاطمه(سلام الله علیها) دختر محمد(صلی الله علیه و آله) هستم،
خدا مرا به ازدواج تو درآورد، تا در دنیا و آخرت برای تو باشم.
تو از دیگران بر من سزاوارتری،
حنوط و غسل و کفن کردن مرا در شب به انجام رسان و شب بر من نماز بگزار و شب مرا دفن کن
و هیچ کسی را اطلاع نده!
تو را به خدا می سپارم و بر فرزندانم تا روز قیامت سلام و درود می فرستم .

شهادت دختر پیامبر را به تمامی دوستان تسلیت عرض مینمایم

| دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:,| 23:45 | مرتضی|

ای تو مهر آب فاطمه / اسوه ی حجاب فاطمه

یاس پرپر علی بمان / سایه ی سر علی بمان

قوت دل علی نرو / از مقابل علی نرو . . .

| دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:,| 23:33 | مرتضی|

ای بتول پاک السلام / قلب چاک چاک السلام

حاصل جوانی علی / ماه ارغوانی علی

لحظه ای درنگ کن بمان / وقت ناتوانی علی

بی تو سر بلند می کنند / دشمنان جانی علی

بی تو سجده می کند به خاک / روح آسمانی علی . . .

| دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:,| 23:30 | مرتضی|

به یقینم. کافی ست!

قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست!

گله ای نیست، من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن!
من همین قدر که گرماست زمینم کافی ست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز
که همین شوق مرا، خوب ترینم کافی ست

| دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:,| 21:22 | مرتضی|

قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق
عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست.
چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!
که هر بار ستاره‌های
زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی 
و خود در تنهایی و
سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره‌ها را به نظاره نشینی
و خاموش و بی صدا به شادی ستاره‌های از تو گشته جدا دل خوش کنی
و باز هم تو بمانی و تنهایی و
دوری

| یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:,| 23:43 | مرتضی|

بی رحمانه مرا تنها گذاشتی

می خواهم برایت بنویسم. اما مانده ام که از چه چیز و از چه کسی بنویسم؟

از تو که بی رحمانه مرا تنها گذاشتی یا از خودم که چون تک درختی در کویر خشک،
مجبور به زیستن هستم.

از تو بنویسم که قلبت از سنگ بود یا از خودم که شیشه ای بی حفاظ بودم؟
از چه بنویسم؟

از دلم که شکستی، یا از نگاه غریبه ات که با نگاهم آشنا شد؟

ابتدا رام شد، آشنا شد و سپس رشته مهر گسست و رفت و ناپیدا شد.

از چه بنویسم؟
از قلبی که مرا نخواست یا قبلی که تو را خواست؟

شاید هم اگر در دادگاه عشق محاکمه بشویم،
دادستان تو را مقصر نداند و بر زود باوری قلب من که تو را بی ریا و مهربان انگاشت اتهام بزند.

شاید از اینکه زود دل بسته شدم و از همه ی وابستگی ها بریدم تا تو را داشته باشم
به نوعی گناهکاری شناخته شدم.

| یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:,| 23:29 | مرتضی|

صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 27 صفحه بعد

De$ign:khanoomi