میدانی دیشب در عمق تنهایهایم .
.در سکوت پایان ناپذیر اتاقم...
دلم برای خودم سوخت و خاکستر شد
برای دلی که هیچ ظلمی نکردو
هیچ جفایی نکرد و هیچ کس را نیازرد
اما خود ظلم و جفا دید و شکست
و خرد شد
برای دلی که می دانست نباید دل ببندد..
.اما بست،اخه چرااااااا...؟؟؟؟
تازه جرأت گفتنشم روهم نداشت
"دل:اگه بهش بگم دوست دارم و اون توجهی بهم نکنه چی"
واقعاً میمردم،
وای از دسته این غرور لعنتی که هرچی میکشم از اونه

بارها سعی کردم بگم اما
تا لبانم از هم باز شد دوباره مهر خاموشی بر ان خورد
دلی که تو معشوقش بودی....
اما گناه او چیست ؟؟؟؟
دلی که نمیدانست برای عاشق شدن باید قلبی عاشق را دید...
دلی که لحظه ای بی تو بودن را ندید
و حالا دیر زمانی است که تنهاست...
رفتی ..
خدایم پشت و پناهت