عاشق

انسان شکستنی است !

...شاید نشه که ببینی ولی بدون طوری از درون شکسته شده که بند زدن اون دیگه ممکن نیست !! "



| شنبه 26 فروردين 1391برچسب:,| 13:32 | مرتضی|

آپلود عكس , آپلود رايگان عكس , آپلود تصوير , آپلود فايل , آپلود سنتر ,آپلود عکس برای وبلاگ , فضای  رایگان برای آپلود عکس , آپلود عکس با لینک مستقیم , آپلود عکس رایگان, free image upload center , آپلود رایگان فیلم , آپلود عکس برای بلاگفا

"تولدی دیگر شاید..."

رفتنم را هر پاییز
گره می زنم به بند کفش هایم
شاید بختش باز شود...
بیست و چهار پاییز گذشت...
و من اندر خم یک قدم هر شب...
برای خوابم لالایی می خوانم...
آبان که می آید...
زهرآگین تر از هر سال
نیش می زنم به پوچی گذری که نبوده است!
تولدی دیگر...
گذری شاید...
می شنوی؟!
صدای پای امید است
که پرسه می زند در پس کوچه های اضطراب...
و نمی هراسد از نگاه شماتت بار پاسبان...
من به دعای مادرم ایمان دارم...
گرچه دور از ذهنش گم می شوم...
و میان نگاه های مضطربش لی لی بازی می کنم...
آری لی لی...
و اینگونه منحوس میشوم در نحسی روزی به نام سیزده...
و با نیروی عشق پریروئیست
که تولدی دوباره می یابم...
پس مبارک باد بر من...
این روز خزان گرفته ی منحوس...
گرچه...
یک سال هم گذشت و من هنوز ...
هر پاییز رفتنم را
به بند کفشهایم گره خواهم زد
به امید آنکه بختش باز شود...
تولدی دیگر شاید...


آپلود عكس , آپلود رايگان عكس , آپلود تصوير , آپلود فايل , آپلود سنتر ,آپلود عکس برای وبلاگ , فضای  رایگان برای آپلود عکس , آپلود عکس با لینک مستقیم , آپلود عکس رایگان, free image upload center , آپلود رایگان فیلم , آپلود عکس برای بلاگفا

| شنبه 26 فروردين 1391برچسب:,| 1:5 | مرتضی|

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام بر 14 گل عاشق  هفت اسمون

اینم شد ششمین پنج شنبه بی تو

خدایا چه کنم

ای تنها درمان دردم بازهم امیدم به توست

بازهم لحظه ها را به امید اینکه تو عشقم را می بینی و در کنارم هستی میگذرونم

بازهم راضیم به رضای تو

بازهم میگم داده و ندادت شکر

خدایا شکرت

خدایا خیلی دوستت دارم

| پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:,| 23:10 | مرتضی|

نترس " حـــــــــوا "

سیبــــــ

را با عشــــــــق گاز بزن
...
" آدم "

ارزش بهشت را ندارد ... !

سایت عاشقانه خاطره ها

سـر مـی انـــدازم کلاف ِ " خیــال بافــی " ام را

مـی بافـــم ُ مـی بافــم

بـه " کــوری چشم ِ گـره ها"

" نـقـش "

تـو را خواهــم بافــت !

 

 سایت عاشقانه خاطره ها

 

در من چه چیز را تـــکرار می کنیــــــِِ ؟

نفس هـــــــایت را...

یا کمــــــــرنگی حضـــــــــــــورتـــــــ ــــــــ را...

من دچار تکـــرار نبـــودنهـــــــــایتــــ ــــــ شده ام...

... نفس هــــــــایم بهانــــــــــهــ است....

 

 سایت عاشقانه خاطره ها

با حوصله کیف چمدانم را بست...

انگار که دست پای جانم را بست

گفتم که بگو چقدر دوس..... ولی...

با بوسه محکمی دهانم را بست....

 

 سایت عاشقانه خاطره ها

 

آدمیست دیگر . . . .

یک روز حوصله ی هیچ چیز را ندارد

دوست دارد بردارد خودش را .......بریزد دور ...

| چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:,| 22:55 | مرتضی|

 همه جا عطرتو پیچیده ، تنها صدای تو را میشنوم ، جایت در کنارم خالیست

شاخه گلی را به جای تو میگذارم تا دیگر جایت خالی نباشد، تا دیگر تنها نباشم…

تمام احساساتم سهم تو است ، جای تو تا ابد ، تا همیشه در قلب من است

کاش برایت کم نباشم ، کاش برایت با ارزش باشم تا حسرتی در دلم نماند، تا با خیال راحت قلبم عاشقت بماند

قلبم تنها با تو زنده است ، تو گلی و نفس میدهی به باغچه دلم…

 

 

این تمام احساسات من است ، لیاقتت بیش از اینهاست ، این تمام دار و ندار من است….

در این کویر خشک و بی محبت یافتن گلی مثل تو معجزه بود ،

دیدن باوفایی مثل تو رویا بود، با تو بودن افسانه بود

حالا تو یک معجزه ای در قلب عاشق من ، تو زیباترین حادثه ای که تا ابد میمانی در قلب من…

کاش برایت همیشگی باشم ، همیشه همینگونه باشی و من تو را داشته باشم

تو را داشته باشم برای نفس کشیدن ، برای عشق ورزیدن ، برای ماندن

تو آمدی و دلم از غمها رها شد ، حالا احساساتم با تو زیبا شده ، عشق آمده و دلم غرق در امواج مهربانی هایت شده….

به تو پناه آورده ام ای چشمه زلال دلم ، به تو پناه آورده ام ای بود و نبودم ، مرا در میان خودت بگیر تا اسیر آغوشت شوم ،

تا برای همیشه پشت میله های آن آغوش گرمت زندانی باشم…

| چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:,| 22:44 | مرتضی|

گفته اند این را پیش از این :

دردی اگر داری و همدردی نداری ،

با چاه آن را در میان بگذار ، با چاه !

غم روی غم اندوختن ، دردی است جانکاه !

اما !

نگفتند :

اگر همرهان در چاهت افکندند و رفتند ! ! !

آنگاه ،

دردت را کجا فریاد کن !

| چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:,| 22:42 | مرتضی|

سیرم از زندگی و از همه كس دلگیرم

آخر از این همه دلگیری و غم می میرم

پرم از رنج و شكستن، ‌دل خوش سیری چند ؟

دیگر از آمد و رفت نفسم هم سیرم

هر كه آمد، دل تنهای مرا زخمی كرد
بی سبب نیست كه روی از همه كس می گیرم

تلخی زخم زبان و غم بی مهری ها

اینچنین كرده در آیینه هستی پیرم

بس كه تنهایم و بی همنفس و بی همراه

روزگاریست كه چون سایه بی تصویرم

دلم آنقدر گرفته است، خدا می داند

دیگر از دست دلم هم به خدا دلگیرم

| چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:,| 22:33 | مرتضی|

الهی! 

اگر برای آن به سوی تو می آیم

که مرا از شعله های دوزخ نجات بخشی ،

بگذار که در آنجا بسوزم .

و اگر برای آن به سوی تو می آیم

که لذت بهشت را به من بخشی ،

بگذار که درهای بهشت به رویم بسته شود .

اما اگر به خاطر تو به سویت می آیم ،

محبوبم ٬ مرا از خویش مران .

متبرکم کن تا در کنار زیبایی جاودانه ات٬

تا ابد لانه کنم

| چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:,| 22:26 | مرتضی|


تا دوباره دیدنت...


این رختخواب را "وارونه" خواهم خوابید!

...

"خیانت" است به تو!


سر بر کنار "خیالت" گذاشتن


| چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:,| 22:21 | مرتضی|

ی رسد یک روز فصل بوسه چینی در بهشت
روی تـخـتـی با رقیبـان می نشینی در بهشت

تـا خـدا بـهـتـر بسوزانـد مـرا خواهـد گذاشت
یک نمایـشگـر در آتـش ، دوربـیـنـی در بهشت

صاحب عشـق زمیـنـی را به دوزخ می بـرنـد
جا نـدارد عشق های این چنـیـنـی در بهشت

گـیـرم از روی کـرم گـاهی خـدا دعـوت کـنـد
دوزخی ها را بـرای شب نـشینی در بهشت

...بـا مـرامـی که من از تـو بـاوفـا دارم سـراغ
می روی دوزخ مـرا وقتـی بـبـیـنـی در بهشت

مـن اگـر جـای خـدا بـودم بـرای «ظـالـمـیــن»
خلق می کردم به نامت سرزمینی در بهشـت

کاظم بهمنی

| چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:,| 1:25 | مرتضی|

برای تو می نویســـــــم


برای تویی كه قلبت پــــــــــاک است


برای تویی كه تنـــــــهایی هایم پر از یاد توست

برای تویی كه قلبم منزلگه عـــشـــــــــق توست

برای تویی كه احســـــاسم از آن وجود نازنین توست

 

 

برای تویی كه تمام هســـــــتی ام در عشــــــق تو غرق شد

برای تویی كه چشــــــمانم همیشه به راه تو دوخته است

برای تویی كه مرا مجذوب قلب ناز و احســــــــاس پاک خود كردی

برای تویی كه وجودم را محو وجود نازنیـــــن خود كردی

برای تویی كه هر لحـــــظه دوری ات برایم مثل یک قرن است

برای تو که هیچ وقت نفهمیدی دوستت دارم

برای تویی كه سـكوتــــــــــــــــــــت سخت ترین شكنجه من است

برای تویی كه قلبـــــــــت پـاک است

برای تویی كه در عشـــــــــــق ، قـلبت چه بی باک است

برای تویی كه عـشــــــقت معنای بودنم است

برای تویی كه غمــــــــهایت معنای سوختنم است

برای تویی که آرزوهایـــــــــت آرزویم است

| سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,| 23:58 | مرتضی|

و این اگر معجزه نیست پس چیست؟

خواب عمیق، روح زمختی راکه سالها در نسیان و بهت بود

نوازش عاشقانه ای آشفت...

و او را چنان بی خواب کرد که ماهها ست به دنبال عشق می گردد،

که عشق مشکی پوش خود دربدر غربت چشمان زمختی دگر است

 

 

و این است داستان غربت من و غریبی عشق...

آشناوار آمد...

غریبانه رفت...

انگار می بایست شیره گلی زخمی را بمکد و برود.

و چه جانسوز است آمد وشدی چنین

که بیایی و نا آزموده بروی!

مهتاب من...

گوش من هنوز واومانده نسیم ساحر پرهای توست

و چشم من همچنان خود را به خواب زده است

باشد باز بیایی و خواب مرا آشفته سازی

هرچند که خوابی دگر ندارم پس آشفتگی دگر برای چه

من خود آشفته ام

مهتاب من

کاش بودی و با هم به آشیانه گل ها می رفتیم

نمی دانی چقدر دلم یک لحظه با تو بودن را می خواهد

نارون گردی کوچه ها

رز چینی کوی ها

برگهای پاییزی آشفته تر از من

همه و همه

آرزوی برگشت تو را دارند.

مهتاب من دیگر از خیال هم خسته ام.

تو می توانی

بقول آن شاعر بزرگ 1

" تو توانایی بخشش داری

می توانی تو به من زندگانی بخشی

یا بگیری از من آنچه را می بخشی"

مهتاب من

لحظه هایم بی تو کشنده است

نوش داروی من باش و

دلم را از نیش مردم نجات بده.

و شک نکن که من همچنان......

| سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,| 23:52 | مرتضی|

 

ای قلب من بارانی ات کردند و رفتند

کنج قفس زندانی ات کردند و رفتند

در سایه های شب تو را تنها نوشتند

سرشار سرگردانی ات کردند و رفتند

احساس پاکت را همه تکفیر کردند

محکومِ بی ایمانی ات کردند و رفتند

هرشب تورا دعوت به بزم تازه کردند

در بزمشان قربانی ات کردند و رفتند

زخمی که رستم از شَغاد قصه اش خورد

مبنای این ویرانی ات کردند و رفتند

| سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,| 23:45 | مرتضی|

ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته

از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته

یک سینه غزق مستی دارد هوای باران

از این خراب رسوا امشب دلم گرفته

امشب خیال دارم تا صبح گریه کنم

شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته

خون دل شکسته بر دیدگان تشنه

باید شود هویدا امشب دلم گرفته

ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو

پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته

گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است

فردا به چشم اما امشب دلم گرفته

| سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,| 23:43 | مرتضی|

کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون رود مهرش

ولی آهسته می گویم الهی بی اثر باشد.

کنم هر شب برای مهر او گریه که شاید بشنود دردم

ولی آهسته می گویم الهی بی خبر باشد

کنم هر شب تلاشی تا که نندیشم به او و عشق سوزانش

ولی آهسته می گویم الهی بی ثمر باشد

کنم هر شب دعایی تا که شب بگذرد و سوزم بمیرد

ولی آهسته می گویم الهی بی سحر باشد

| سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,| 23:42 | مرتضی|

التماس آخرینه

واسه ماهی خیلی سخته

طعم گرما رو چشیدن

روی دست گرم ساحل

عکس دریا رو کشیدن

دور ازآب سرد دریا

روی دست گرم ساحل

نیمه جون شده یه ماهی

می کنه عکس دو تا دل

شاهد لحظه مرگش

گرمیه خاک زمینه

دیدنه جفت قشنگش

التماس آخرینه

واسه ماهی خیلی سخته

طعم گرما رو چشیدن

روی دست گرم ساحل

عکس دریا رو کشیدن

تفلکی تو اوج گرما

دلش آروم نمیگیره

زول زده به موج دریا

نمی خواد تشنه بمیره

ماهیا زارو پریشون

همه با چشمای گریون

میبینن که توی ساحل

یه ماهی باز میکنه جون

| سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,| 23:41 | مرتضی|

ای کاش در چشمهایت تردید را دیده بودم

یا از همان روز اول از عشق ترسیده بودم

ای کاش ان شب که رفتم ازاسمان گل بچینم

جای گل رز برایت پروانگی چیده بودم

گل را به دست تو دادم حتی نگاهم نکردی

ان شب نمیدانی اما تا صبح لرزیده بودم

ان شب تو با خود نگفتی که بر سر من چه امد؟

با خود نگفتی ز دستت من باز رنجیده بودم ؟

انگار پی برده بودیدیوانه ات گشته ام من

تو عاشق من نبودی و دیر فهمیده بودم

از ان شب سرد پاییز که چشم من به تو افتاد

گفتم که ای کاش شبها هرگز نخوابیده بودم

از کوچه که میگذشتیم حتی نگاهم نکردی

چشمت پی دیگری بود این رانفهمیده بودم

ان شب من و اشک ومهتاب تا صبح با هم نشستیم

ای کاش یک خواب بد بود چیزی که من دیده بودم

تو اهل ان دوردستی من یک اسیر زمینی

عشق زمین و افق را ای کاش سنجیده بودم

بی تو چه شبها کهتا صبح در حسرت با تو بودن

اندوه ویرانیت را تنها پرستیده بودم

وقتی صدا کردی از دور با عشوه ای مادرت را

ان لهجه ی نقره ای راای کاش نشنیده بودم

انگار تقصیر من بود حق با تو و اسمان است

وقتی که تو میگذشتی از دور خندیده بودم

اما به پروانه سوگند تنها گناهم همین است

جای تو بودم اگر من صد بار بخشیده بودم

باید برایت دعا کرد اباد باشی وسر سبز

ای کاش هرگز نبینی چیزی که من دیده بودم

اندوه بی اعتنایی چه یادگار عجیبیست

اما چه شبها که ان را از عشق بوسیده بودم

حالا بدان تو که رفتی در حسرت بازگشتت

یک اسمان اشک ان شب در کوچه پاشیده بودم

هرگز پشیمان نگشتم از انتخاب تو هرگز

رفتی که شاید بدانم بیهوده رنجیده بودم

حالا تو را به شقایق دیگر بیا کوچ کافیست

جای تو بودم اگر من این بار بخشیده بودم

| سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,| 23:35 | مرتضی|

سایت بزرگ عاشقانه خاطره ها


خــــــــــــــــــــــداوندا ...!

به دل نگیر اگر گاهی" زبانم " از شُکر َت باز می ایستد!!!

تقصیری ندارد...

قاصر است ؛کم می آورد در برابر ِ بزرگی ات ...

لکنت می گیرند واژه هایم در برابرت!!!

... در دلم امّا همیشه ...

ذکر ِ خیر َت جاریست...

| سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,| 23:32 | مرتضی|

روزی روزگاری، جزیره ای بود که تمام احساسات در آنجا زندگی می کردند. شادی ، غم ، دانش و همچنین سایر احساسات مانند عشق.

یک روز به احساسات اعلام شد که جزیره غرق خواهد شد. بنابراین همگی قایق هایی را ساختند و آنجا را ترک کردند. بجز عشق.

عشق تنها حسی بود که باقی ماند. عشق خواست تا آخرین لحظه ممکن

مقاومت کند. وقتی جزیزه تقریبا غرق شده بود، عشق تصمیم گرفت تا کمک بخواهد.

ثروت در قایقی مجلل در حال عبور از کنار عشق بود.

 

 

عشق گفت: می توانی من را هم با خود ببری؟

ثروت جواب داد: در قایقم طلا و نقره زیادی هست و جایی برای تو وجود ندارد.

عشق تصمیم گرفت از غرور، که او هم سوار بر کشتی زیبایی از کنارش در حال عبور بود در خواست کمک کند.

-”غرور، لطفا کمکم کن”

غرور جواب داد:”عشق، من نمی توانم کمکت کنم . تو خیس هستی و ممکن است به قایقم آسیب برسانی”

غم نزدیک بود ، بنابراین عشق در خواست کمک کرد،” اجازه بده همراهت بیایم”

غم جواب داد:” اه…عشق من خیلی غمگینم و نیاز دارم تنها باشم”

شادی هم از کنار عشق گذشت و بقدری شاد بود که حتی صدای در خواست عشق را نشنید.

ناگهان صدایی به گوش رسید،” بیا عشق، من تو را همراه خود خواهم برد” صدا، صدای پیری بود.

عشق درود فرستاد و به حدی خوشحال شد که فراموش کرد مقصدشان را بپرسد. وقتی به خشکی رسیدند، پیری راه خودش را در پیش گرفت.

عشق با علم به اینکه چه قدر مدیون پیریست از دانش که مسنی دیگر بود پرسید: “چه کسی نجاتم داد؟ ”

دانش جواب داد:” زمان بود”

عشق پرسید:” زمان؟ اما چرا نجاتم داد؟ ”

دانش با فرزانگی خاص و عمیقی لبخند زد و جواب داد: ” زیرا تنها زمان است که توانایی درک ارزش عشق را داراست”

| سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,| 23:28 | مرتضی|

نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ...

ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...

کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...

کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم

و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است

 

 

میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...

کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...

میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود

میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت ...

انتـــــــــــــــــــــــــــــظار ...

شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهيه . اما معنيش رو شايد سالها طول بکشه تا بفهمي !

تو اين کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شير مي خواد!

تنهايي ، چشم براه بودن ، غم ؛غصه ، نا اميدي ، شکنجه رو حي ،دلتنگی ، صبوری ، اشک بیصدا ؛

هق هق شبونه ؛ افسردگي ، پشيموني، بي خبري و دلواپسي و .... !

براي هر کدوم از اين کلمات چند حرفي که خيلي راحت به زبون مياد

و خيلي راحت روي کاغذ نوشته ميشه بايد زجر و سختي هايي رو تحمل کرد

تا معاني شون رو فهميد و درست درک شون کرد !!!

متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاورد... و قبل از همه ی اینها متنفرم

از انتظار ... از انتـــــ ــــــــ ــــــ ـــــظار متــــــنـــــفــــــرم

| سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,| 23:24 | مرتضی|

یک کلام ، اولین و آخرین احساس قلبم نسبت به تو … دوستت دارم!

تو نیز گفتی مرا دوست داری ، اما دوست داشتنت دو روز است ، دیروز گذشت و آخرش امروز است!

این من هستم که وفادار خواهم ماند ، این تو هستی که تنها بی وفایی از تو جا خواهد ماند!

این من هستم که آخرش میسوزم ، این تو هستی که میروی و من با چشمهای خیس به آن دور دستها چشم میدوزم

این من بودم که سهم دیدارم با تو عشق بود ، این تو بودی که میگفتی از آغاز هم قصه من و تو دروغ بود!

 

 

تو هر چه دوست داری بگو، اما من هنوز بر سر حرفم هستم ، دوستت دارم!

خورشید بتابد یا نتابد، ماه باشد یا نباشد، شب و روز من یکی شده ، فرقی ندارد برایم ، همه چیز برایم رویا شده ، عشق تو برایم آرزو شده ،

به رویا و آرزو کاری ندارم ، حقیقت این است که دوستت دارم!

کاش تو نیز مثل من بودی ! مثل من عاشق ، بی قرار ، چشم انتظار ، در انتظار بهار

کاش تو نیز حال مرا داشتی، هوای مرا داشتی…

بی خیال میخواهی هوایم را داشته باش یا نداشته باش ، میخواهی به انتظار من باش یا نباش ، من دوستت دارم

نمیترسم از رفتنت ، نمی بازم از شکستنت، نمیخندم و نمیگریم ، از این هیاهو و التهاب تنها یک احساس است که می ماند ، دوستت دارم!

دوست داشتن تو دو روز باشد یا یک عمر مهم نیست ، مهم این است که من در این دنیا و آن دنیا دوستت دارم

میخواهی باور کن یا نکن ، حس کن ، یا از آن بگذر ، اما قبل از گذشتنت لحظه ای صبر کن ،دوستت دارم … حالا هر جا که میخواهی برو…

| سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,| 20:58 | مرتضی|

کلاس عشق ما دفتر ندارد

شراب عاشقی ساغر ندارد

بدو گفتم که مجنون تو هستم

هنوز آن بی وفا باور ندارد

| سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,| 1:50 | مرتضی|


William Shakespeare Said :

ویلیام شکسپیر گفت :


I always feel happy, you know why?

من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟


Because I don't expect anything from anyone

برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم


Expectations always hurt ...

انتظارات همیشه صدمه زننده هستند ...

 

 


Life is short ...

زندگی کوتاه است ...


So love your life ...

پس به زندگی ات عشق بورز ...


Be happy

خوشحال باش


And keep smiling

و لبخند بزن


Just Live for yourself and ..

فقط برای خودت زندگی کن و ...


Befor you speak ؛ Listen

قبل از اینکه صحبت کنی ؛ گوش کن


Befor you write ؛ Think

قبل از اینکه بنویسی ؛ فکر کن


Befor you spend ؛ Earn

قبل از اینکه خرج کنی ؛ درآمد داشته باش


Befor you pray ؛ Forgive

قبل از اینکه دعا کنی ؛ ببخش


Befor you hurt ؛ Feel

قبل از اینکه صدمه بزنی ؛ احساس کن


Befor you hate ؛ Love

قبل از تنفر ؛ عشق بورز


That's Life …

زندگی این است ...


Feel it, Live it & Enjoy it

احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر

| سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,| 1:32 | مرتضی|

هی فلانی

زندگی شاید همین باشد

یک فریب ساده و کوچک.

آن هم از دست عزیزی که زندگی را جز برای او

وجز با او نمی خواهی

| سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,| 1:12 | مرتضی|

منم سرگشته‌ی حیرانت ای دوست کنم یک باره جان قربانت ای دوست

تنـــی نـــاسـاز شـوق وصـل کـویت دهم سر بر سـر پیمانت ای دوست

دلــی دارم در آتــش خـــانه کــــرده میـــان شعـــله هـــا کـاشانه کـرده

دلـــی دارم که از شــــوق وصـــالـت وجـــودم را ز غـــم ویـــــرانه کــرده

مـــن آن آواره‌ی بشــکسـته حــالـم ز هجـــرانت بـــتـــــا رو بـــــر زوالـم

منــم آن مـــرغ ســـرگــردان و تنهـا پریشــان گشته شد یکبـــاره حـالم

سـحـر ســـر بـــر سـرسجاده کردم دعــــایی بهــــر آن دلـداده کـــــردم

زحسرت ساغر چشمانم ‌ای دوست لبـــانت یکســـره از بــــاده کــــردم

دلا تــا کـــی اسیـــر یـــاد یـــــــاری زهجــــر یــــار تـــا کــی داغـــداری

بگــو تـــاکــی ز شــوق روی لیـــلی چـــو مجنـــون پـــریشــان روزگـاری

پـــریشـــانم پــریشـــان روزگــــــارم مــن آن ســرگشته ی هجــر نگارم

کنــــون عمـــریست بـا امید وصـلت درون سینـــه آســـــایــش نــــدارم

ز هجـــرت روز و شـب فــریـــاد دارم ز بیدادت دلـــی نـــــاشــــــاد دارم

درون کوهــســـار سیـنـه ی خــــود هـــزاران کشـــته چـون فـرهاد دارم

چـــــرا ای نــــازنیــنم بـــی وفـــایی دمـــا دم بــــا دل مـــن در جفــایـی

چــــرا آشـفــته کــــردی روزگــــــارم عـــزیــزم دارد این دل هـــم خدایی

| دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:,| 23:55 | مرتضی|

باز باران ، بی طراوت ، کو ترانه؟! سوگواری ست ،رنگ غصه ، خیسی غم ،

می خورد بر بام خانه ، طعم ماتم . یاد می آرم که غصه ، قصه را می کرد

کابوس ، بوسه

می زد بر دو چشمم گریه با لبهای خیسش.

می دویدم، می دویدم ، توی جنگل های پوچی ، زیر باران مدیحه ، رو به

خورشید ترانه ،

رو به سوی شادکامی .

می دویدم ، می دویدم ، هر چه دیدم غم فزا بود ، غصه ها و گریه ها بود ،

بانگ شادی پس کجا بود؟

این که می بارد به دنیا ، نیست باران ، نیست باران ، گریه ی پروردگار

است،

اشک می ریزد برایم.

می پریدم از سر غم ، می دویدم مثل مجنون ، با دو پایی مانده بر ره

از کنار برکه ی خون.

باز باران ، بی کبوتر ، بوف شومی سایه گستر ، باز جادو ، باز وحشت ،

بی ترانه ، بی حقیقت ، کو ترانه؟! کو حقیقت؟!

| دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:,| 23:42 | مرتضی|

تـــــــــو را ..

خودم چشم زدم ...

بس که نوشتمت میان شعرهام بی آنکه..

اسفند بچــــــــرخانم میا ن واژه ها..

| دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:,| 18:28 | مرتضی|

نامه شگفت انگیز! (قطعا دو بار خواهید خواند!)***


داستان کوتاهی که پیش روی شماست یک قصه جادویی است که حتما باید دو بار خوانده شود! به شما اطمینان میدهم هیچ خواننده ای نمیتواند با یک بار خواندن آن را رها کند! این نامه تاجری به نام پائولو به همسرش جولیاست که به رغم اصرار همسرش به یک مسافرت کاری میرود و در آنجا اتفاقاتی برایش می افتد که مجبور میشود نامه ای برای همسرش بنویسد به شرح ذیل ...
جولیای عزیزم سلام ...
بهترین آرزوها را برایت دارم همسر همربانم. همانطور که پیش بینی
می کردی سفر خوبی داشتم. در رم دوستان فراوانی یافتم که با آنها
می شد مخاطرات گوناگون مسافرت و به علاوه رنج دوری از تو
را تحمل کرد. در این بین طولانی بودن مسیر و کهنگی وسایل مسافرتی
حسابی مرا آزار داد. بعد از رسیدن به رم چند مرد جوان
خود را نزد من رساندند و ضمن گفتگو با هم آشنا شدیم. آنها
که از اوضاع مناسب مالی و جایگاه ممتاز من در ونیز مطلع بودند
محبتهای زیادی به من کردند و حتی مرا از چنگ تبهکارانی که
قصد مال و جانم را کرده بودند و نزدیک بود به قتلم برسانند
نجات دادند . هم اکنون نیز یکی از رفقای بسیار خوب و عزیزم
"روبرتو"‌ که یکی از همین مردان جوان است انگشتر مرا به امانت گرفته
و با تحمل راه به این دوری خود را به منزل ما خواهد رساند
تا با نشان دادن آن انگشتر به تو و جلب اطمینانت جعبه جواهرات
مرا از تو دریافت کند وبه من برساند . با او همکاری کن تا جعبه
مرا بگیرد. اطمینان داشته باش که او صندوق ارزشمند جواهرات را
از تو گرفته و به من خواهد داد وگرنه شیاد فرصت طلب دیگری جعبه را
خواهد دزدید و ضمن تصاحب تمام جواهرات آن, در رم مرا خواهد کشت
پس درنگ نکن . بلافاصله بعد از دیدن نامه و انگشتر من در ونیز‍
موضوع را به برادرت بگو و از او بخواه که در این مساله به تو کمک کند.
آخر تنها مارکو جای جعبه را میداند. در مورد دزد بعدی هم نگران نباش
مسلما پلیس او را دستگیر کرده و آنقدر نگه میدارد تا من بازگردم.
نامه را خواندید؟ اما بهتر است یک نکته بسیار مهم را بدانید : پائولو قبل از سفر به رم با جولیا یک قرار گذاشته بود که در این مدت هر نامه ای به او رسید آن را
بخواند. !   "یک خط در میان"
حالا شما هم برگردید و دوباره نامه را یک خط در میان بخوانید تا به اصل ماجرا پی ببرید!

 

| دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:,| 18:11 | مرتضی|

نامه ی پسرک شیطون به خدا...

کودکی به مامانش گفت:
من واسه تولدم دوچرخه می خوام!‎
بابی پسر خیلی شیطون و بازیگوشی بود! اون همیشه همه رو اذیت می کرد...
مامانش بهش گفت:
آیا حقته که یه دوچرخه برات بگیریم واسه تولدت؟!
بابی گفت آره...
مامانش بهش گفت:
برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس...
و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده!
~ ~ ~ ~ ~ ~ ~
نامه شماره یک:
سلام خدای عزیز.
اسم من بابی هست.
من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه بهم بدی.
دوستدار تو: بابی
بابی کمی فکر کرد
دید که این نامه چون دروغه کارساز نیست و دوچرخه ای گیرش نمی یاد! برا
همین نامه رو پاره کرد...
نامه شماره دو:
سلام خدا.
اسم من بابیه و من همیشه سعی کردم که پسر خوبی باشم.
لطفاً واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.
بابی
اما بابی یه کمی فکر کرد و دید که این نامه هم جواب نمی ده! واسه همین پارش کرد...
نامه شماره سه:
سلام خدا.
اسم من بابی هست.
درسته که من بچه خوبی نبودم ولی اگه واسه تولدم یه دوچرخه بهم بدی قول می
دم که بچه خوبی باشم.
بابی
بابی کمی فکر کرد و با خودش گفت که شاید این نامه هم جواب نده! واسه همین
پارش کرد...
...
او تو فکر فرو رفت!!!
...
بعد از مدتی رفت به مامانش گفت که می خوام برم کلیسا!
مامانش دید که کلکش کار ساز بوده؛ بهش گفت:
خوب برو.  ولی قبل از شام خونه باش.
و بابی رفت کلیسا...
یه کمی نشست و وقتی دید هیچ کسی اونجا نیست، پرید و مجسمه ی مادر مقدس رو
کش رفت! و از کلیسا فرار کرد...
بعدش مستقیم رفت تو اتاقش و نامه جدیدش رو نوشت!
.
.
.
نامه شماره چهار:
خدا!
مامانت پیش منه...
اگه مامانت رو می خوای، واسه تولدم باید یه دوچرخه بهم بدی!!!
| دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:,| 18:9 | مرتضی|

امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم، امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق.........

نامه ای از طرف خدا

امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم، امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد،از من تشکر کنی، اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی، وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی: "سلام"، اما تو خیلی مشغول بودی، یک بار مجبور شدی منتظر شوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی، بعد دیدمت که از جا پریدی، خیال کردم می خواهی چیزی را به من بگویی، اما تو به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی

.

تمام روز با صبوری منتظرت بودم، با آن همه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی، متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی، شاید چون خجالت می کشیدی، سرت را به سوی من خم نکردی

تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری، بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی، نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی را جلوی آن می گذرانی، در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری، باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی، شام خوردی و باز هم با من صحبتی نکردی

موقع خواب، فکر می کنم خیلی خسته بودی، بعد از آن که به اعضای خوانواده ات شب به خیر گفتی، به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی، نمی دانم که چرا به من شب به خیر نگفتی، اما اشکالی ندارد، آخر مگر صبح به من سلام کردی؟

احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام، من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را می کنی، حتی دلم می خواهد به تو یاد دهم که چطور با دیگران صبور باشی، من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم، منتظر یک سر تکان دادن، یک دعا، یک فکر یا گوشه ای از قلبت که به سوی من آید، خیلی سخت است که مکالمه ای یک طرفه داشته باشی، خوب، من باز هم سراسر پر از عشق منتظرت خواهم بود، به امید آنکه شاید فردا کمی هم به من وقت بدهی

آیا وقت داری که این نامه را برای دیگر عزیزانم بفرستی؟ اگر نه، عیبی ندارد، من می فهمم و سعی می کنم راه دیگری بیابم، من هرگز دست نخواهم کشید

دوستت دارم، روز خوبی داشته باشی

دوست و دوستدارت: خدا

. . ! . . ...


| دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:,| 17:55 | مرتضی|

صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 27 صفحه بعد

De$ign:khanoomi